۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

خودکشی

امروز رفتم ختم پدر یکی از دوستان
خودکشی کرده بود . پدرام رو دیدم اول مسجد وایساده زیر چشمش گود بود صورتش لاغر و رنگ پریده دستای سردش رو گرفتم . بهش تسلیت گفتم و دلداریش دادم
مادرش می گفت گریه نمی کنه و توخودش رفته واقعآ حالم داقون شد , پدرش بخاطر بدهکاری این کار رو کرد . خدا بیامرزدش ولی بیچاره پدرام بدجوری شکسته شده
خودش راحت شد ولی زن وبچه اش چی .
سعی می کنم این موضوع رو درک کنم ولی نمی تونم مردی مثل اون این کار رو انجام بده واقعآ کسی از درون کسی با خبر نیست صدای پدر پدرام رو کسی نشنید خودش با خودش جنگید و اخر روزگار و این دنیا برنده شدند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر